مردکی را چشم درد خاست، پیش بیطار [دامپزشک] رفت که دوا کن. بیطار از آنچه در چشم چارپای میکند در دیده او کشید و کور شد. حکومت به داور بردند. گفت برو هیچ تاوان نیست اگر این خر نبودی، پیش بیطار نرفتی. مقصود ازین سخن آنست تا بدانی که هر آن که ناآزموده را، کار بزرگ فرماید، با آنکه ندامت برد به نزدیک خردمندان، بخفت رای منسوب گردد.
ندهد هوشمند روشن راى به فرومایه کارهاى خطیر
بوریاباف اگر چه بافنده است نبرندش به کارگاه حریر