که ایران چو باغیست خرم بهار
شکفته همیشه گلِ کامگار
پر از نرگس و نار و سیب و بِهی
چو پالیز گردد ز مردم تُهی
سِپَرغَم یکایک ز بُن برکنند
همه شاخ نار و بهی بشکنند
سپاه و سَلیح است دیوار اوی
به پرچینش بر نیزهها خار اوی
اگر بِفگنی خیره دیوار باغ
چه باغ و چه دشت و چه دریاچه راغ
نِگر تا تو دیوارِ او نفگنی
دل و پشت ایرانیان نشکنی
کزان پس بود غارت و تاختن
خروش سواران و کین آختن