طبقه، مفهومی جذّاب برای مورّخان چپ است. چرا که بیانگر چیزی است که ما را از هم جدا میکند. با تعبیر طبقاتی از جامعه، خودبهخود، به دنبالِ یافتنِ خصومتی در قلب نهادهایی میگردیم که از طریقِ آنها مردم میکوشند آن خصومت و خشونت را محدود سازند. ملّت، حقوق، دین، سنّت، حاکمیّت - این انگارهها معرف چیزهایی هستند که ما را وحدت میبخشند. در چهارچوب این چیزهاست که میکوشیم باهمبودنی بنیادین را بناکنیم، که خصومتهای اجتماعی، چه دشمنی طبقاتی باشند، چه دشمنی برخاسته از تفاوت در جایگاهِ اجتماعی یا نقشِ اقتصادی را تخفیف میدهد. از این رو یکی از پروژه های اساسی چپ ... ، این بوده که نشان دهد این چیزها موهوم هستند، و نمایندهی چیزی پایدار یا اساسی در نظمِ اجتماعی نیستند.